ته خط

همیشه آخر خط ..............

ته خط

همیشه آخر خط ..............

مرگ و زندگی

امروز موضوع بحث کلاس زبانمون مرگ و زندگی و عمر بود. اینکه چرا وقتی پیر میشیم ضعیفیم مریضیم و محتاج دیگران با این وجود هنوز برای زنده موندن تقلا می کنیم . نوبن که به من رسید گفتم خوب شاید چون تصوری از پس از مرگ نداریم برا همین و مطمئن نیستیم قراره چه اتفاقی بیافته. معلممون گفت خوب همه ما مسلمونیم و به بهشت و جهنم معتقد. پس چرا باز نمی خواهیم بمیریم؟ حالا که فکرش رو می کنم خیلی سئوالها برام پیش می آد. خیلی سال پیش وقتی نوجوون بودم خیلی آدم معتقدی بودم. آزارم به یه مورچه هم نمی رسید. برا همین تو شرایط معمول از مرگ نمی ترسیدم و فکر می کردم هر لحظه آماده پذیرشش هستم. یه شب نصفه های شب از خواب بیدار شدم ولی نمی تونستم تکون بخورم یا حتی کسی رو صدا بزنم. چیزی به قلبم فشار می آورد احساس می کردم بین مرگ و زندگی هستم. یعنی دارم می میرم؟! اولش خیلی ترسیدم نمی خواستم بمیرم ولی هرچی تقلا کردم نتونستم تکون بخورم ناچار اینو پذیرفتم که دارم می میرم دیگه ترسم ریخته بود با خودم فکر کردم جایی برای ترس وجود نداره فقط چندتا نماز نخونده و روزه نگرفته دارم که اونم خدا می بخشه بجاش کلی کار خوب کردم وخیلیام تو حقم ظلم کردن که همگی دال بر بهشت رفتن من داره  تشهدم رو خوندم و منتظر مرگ شدم بعدش یادم نمیاد چطور شد که نمردم تونستم خودم رو تکون بدم یا خوابیدم و درست حسابی از خواب بیدار شدم.

حالا این سووال هست که وقتی یه جوون که بیشتر از چندتا کتاب دینی مدرسه درباره دین و مسلمونی نخونده اینقدر زود مرگ رو می پذیره و با آغوش باز به استقبالش می ره. پس چرا کسایی که این کتابارو نوشتن و خیلیم تو این زمینه متخصصن و حتی آیت الله هستن و دائیه هدایت دیگران رو دارن. وقتی یه مریضیه لاعلاج می گیرن نمیشینن تو خونه منتظر مرگ و باز شدن دروازه های بهشت شن و خودشون رو به هزار در و دیوار و بیمارستان و دکتر و متخصص می زنن که شاید یه ساعت هم بیشتر زنده بمونن که غنیمته. به نظر شما یه جای کار نمی لنگه؟ من نمی گم که چی فکر می کنم.    

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد