ته خط

همیشه آخر خط ..............

ته خط

همیشه آخر خط ..............

دیروز موضوعی که سرکلاس مطرح شد باعث شد تمام خاطرات تلخ گذشته دوباره تو ذهنم مرور شه و تمام راه کلاس تا خونه رو گریه کنم.(اینهم یکی از موارد استفاده از عینک دودی) احساس رها شدگی و بی پشتوانه بودن تمام وجودم رو گرفته بود. اما اتفاق دیشب حالم رو بهتر کرد. دیشب وسط بیابون تو اتوبان یه صدای تق اومد و تمام چراغهای سینه ماشین روشن شد کشیدم کنار  پسرداییم که امسال داره کنکور می ده با ما بود فوری نظر داد تسمه پروانه پاره شده بعد متوجه شدیم بابا ماشین من اصلا تسمه پروانه نداره بعد به عقل خودم رسید با نور موبایل خودم چک کنم که متوجه شدم یه تسمه دیگه پاره شده این آقا حامد فرمودن نه این پاره نشده همین تسمه ای که بغل هست ۳ تا دنده رو به هم وصل می کنه منم عقلم رو دادم دست این بچه فوری پیچش رو باز کردم زورم به پیچ دوم نرسید گفتم حامد بیا تو باز کن اونم اومد که باز کنه متوجه شدیم آچار شماره ۱۴ لازمه  که مال من رو یه ماه پیش همسایمون موقع عوض کردن پنچری من زده شکسته. در حال بد و بیراه گفتن به همسایمون زنگ زدم به اون یکی پسرداییم که یه ربع نیم ساعتی از ما جلوتر بود که برگرده و برا من آچار بیاره. وقتی اون برگشت و با چراغش ماشین و وارسی کرد تازه متوجه شدیم ما فقط یه تسمه دینام پاره کرده بودیم و داشتیم دوتایی موتور رو پیاده می کردیم که دینام و کولر و موتور رو بهم وصل کنیم. اون موقع تازه فهمیدم که خدا چقدر با بود که این آچار من شکسته بود و الا من میموندم و یه ماشینی که موتورش پیاده شده اونم نصف شب تو اتوبان وسط بیابون. 

هنوز هم شانس می آرم.

دیروز یه مصاحبه علمی داشتیم که نتیجه اش برام حیثیتی بود. شدیدا هم می ترسیدم قبل از جلسه تنها آرزوم قبولی بود و قتی در نهایت نتیجه اعلام شد و علیرغم اونهمه ترس من داوران کلی از ۴تا مون تعریف کردن از دیروز همه اش دارم هرس می خورم چرا بهتر از اون دفاع نکردم.

آدمی هیچ وقت راضی نمی شه!

روز مادر بر همه مادران دنیا مبارک باد