28 صفر سالروز رحلت حضرت رسول اکرم صلوات الله علیه
و شهادت دومین امام شیعیان حضـرت امام حسن مجتبی(ع)
برشیفتگان و ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام
و تمامی مسلمانان جهان تسلیت باد.
سال ۸۵ هم گذشت و چه سخت گذشت.
فکر نمی کنم دیگه دوشنبه رو بیام سر کار از اینرو امروز آخرین روزیه که سر کارم و این پست رو می نویسم. امسال هم مثل برق و باد گذشت بدون اینکه اتفاق مهمی بیافته اول سال درگیر مساله احساسی شدم که نا فرجام ماند و منتهی شد به ته خط . مسائل کاری هم که خوب و بد کنار هم بود و قضاوت در موردش مشکل. به هر حال نتیجه مثبت چشمگیری نداشت.
امیدوارم سال بعد سال خوب و پرباری برای همگیتان باشد و مرا هم از دعای خیرتان بی نصیب نگذارید که به شدت محتاجم.
امروز به شدت امتحانم رو کورلاماخ کردم بد وضعی. نتیجاتا هیچ حال و حوصله ای ندارم.
تو این گیر و ویر یه دفعه متوجه تغییر رفتار کارمندم شدم. یادتونه تو یه پست با عنوان همینطوری صحبت از دعوام با یکی از کارمندام کرده بودم بعد از اون جریان یه مرخصیه ۱۰ روزه بهش دادم و از طرف دیگه دکتر باهاش صحبت کرده بود که فلانی می گه می خوای جابجا شی اونم که دیده بود این تو بمیری از اون تو بمیریا نیست بعد از برگشتن دوباره اومد سراغم و یه خواهش ازم کرد منم گفتم دربارش فکر می کنم. بعدش هم زد باباش فوت کرد امروز متوجه شدم چه جوری مثل ساعت کار می کنه و چشم چشم میگه تازه متوجه شدم مردم چه جوری ریاست می کنن که همه مثل ساعت براشون کار می کنن با دلسوزی کاری پیش نمیره.
متاسفانه مشکل دوست ما جدی بود و وبلاگش ناخواسته حذف شده بود و علی الظاهر نتونسته مطالبشو برگردونه. خوب منم با این مطلب جدیدش موافقم پس در نتیجه حرفی ندارم.
خودم هم که بد جوری آخر سال گرفتارم.
این دوستی که داشتم در پاسخش درباره توریسم می نوشتم انگاری وبلاگشو حذف کرده در نتیجه منم انگیزه ام رو از دست دادم و ادامه مطالب رو نمی نویسم.
پیرو شکست پروژه تهیه مربای DRAGON FRUIT امروز رو تصمیم داشتم سوپ ریشه لوتوس درست کنم که این پروژه هم به علت فوت مادر زنوغموهام به تعویق افتاد. اگه کسی نظری در مورد ریشه لوتوس داره لطفا دریغ نفرماید. چون شکست مجدد باعث آبرو ریزی شدیدی پیش خانواده میشه و به تبع آن مهارتمان در آشپزی زیر سوال خواهد رفت.
http://tfphotos.ifas.ufl.edu/012304.htm
انصافا این DRAGON FRUIT میوه خوشگلیه ها نه؟! از قرار میوه کاکتوسه.
این پست رو در پاسخ به یه دوست می نویسم که علاقه مند به توسعه گردشگری در کشورمون بود. http://tourism.blogsky.com
اشاره من به نبود سرویس بهداشتی قابل استفاده در اماکن عمومی ایران صرفا مثالی بود برای نشان دادن فقدان زیرساخنهای گردشگری در کشورمان. در اینکه کشور ما واجد جاذبه های گردشگری زیادی است شکی نیست اما همانطور که خودتان هم اشاره کردید گردشگری هم نوعی صنعت است که اتفاقا رقابت هم در آن شدید است. جاذبه های گردشگری ما هم به آن شدت جذاب نیستند که بدون سرمایه گذاری و تبلیغ افراد زیادی را جذب کند. مثل عربستان که به علت جایگاهش بین مسلمین بدون کوچکترین تبلیغی سالانه صدها میلیون نفر را پذیرا بوده که به تبع آن سرمایه گذاری زیادی در آن صورت گرفته یا مثل عراق که به علت وجود کربلا و نجف به لحاظ اجر و قربشان بین شیعیان با وجود شرایط بسیار بد بهداشتی و امنیتی متحمل سالانه میلیونها زائر شیعه است. به هر حال ایران چنین وضعیت خاصی ندارد و نمی تواند الگویی همچون عربستان داشته باشد یا بخواهد با آن رقابت کند. و اما در مورد همکاریهای بین المللی که اشاره شده نیز نمی توان امیدوار بود چون ایران به لحاظ روابط بین الملل چنان در انزواست که هیچ کشوری به صورت واقعی وارد چنین همکاریهای با ایران نمی شود تمامی دوستان ایران مگسانند دور شیرینی نفعی که آنان از ایران می برند چندین برابر چیزیست که می پردازند بگذریم که اگر متحدان ایران را هم اگر لیست کنید خواهید دید که مشتری قابلی که بخواهید چیزی برایش ارائه کنید پیدا نخواهید کرد روی مسلمانان خصوصا کشورهای منطقه هم که بهتر است خط بکشید که هیچ کدامشان چشم دیدن ما را ندارند. فکر می کنم نیازی به توضیح روابط ما بین دول عرب و ترکیه وجود نداشته باشد افغانستان و پاکستان هم که تکلیفشان معلوم است.
اما همه اینها بدین معنی نیست که همه درها بسته است. جذب توریست به همان اندازه که پیچیده و دشوار است ساده و سهل نیز است به شرطی که سیاستگذاری و رویکرد کشور بدانسو باشد. که متاسفانه در کشور ما چنین رویکردی وجود ندارد و اگر چیزهای گفته می شود صرفا به جهت مد بودن قضیه است.
یکی از تفریحات من این دوستم که از مدیران هم رده منه اینه که میشینیم میگیم اگه مثلا فلانی رو بذارن فلان جا چه شود؟ و با تصور اتفاقاتی که با این تغییر پست می تونه بیوفته کلی می خندم. فکر کنم این رییس برگ هم این تفریحو کشف کرده و برا اینکه بیشتر بخنده عملیش کرده. دیروز وقتی که خبر جابجاییهای اخیر رو شنیدم آی خندیدم آی خندیدم . فکر کنم سال بعد سال با مزه ای خواهد بود حسابی کن فیکون می شه این محل کار من.
در ضمن این خبر باعث شد تا از نق زدنها و آه و ناله ای که قرار بود پیرو اعصاب خوردیهای دیروز بنویسم صرف نظر کنم. آخه این خبر خیلی باحال بود.
بازم دلم گرفته. طبق معمول.
کاش یه اتفاق خوب می افتاد.
هیچ چیزی بدتر از استیصال نیست. آهنگ زندگی هم که کاملا یکنواخت شده. با وجودی که یه ماه هم نمیشه از سفر برگشتم احساس خستگی و دلزدگی همه وجودم رو گرفته. تعطیلات عیدم داره می رسه کلی کار عقب افتاده دارم که نگه داشتم برا این دوهفته . البته مطمئنم روز ۱۳ بدر دوباره خواهم نوشت این دو هفته به بطالت گذشت و کاری نکردم.
خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
چند شب پیش تو خواب شیطانو می دیدم جزئیاتش یادم نیست ولی وقتی بیدار شدم عرق سردی رو تنم نشسته بود. الان که کارهای امروزم و مرور می کردم تا یه چیزی از لابلاش در بیارم بنویسم یاد خوابم افتادم. و پشیمون شدم چیزی در این مورد بنویسم.
بالاخره این دوست ما هم رفت ل رو میگم آشنایی ما باهاش از طریق خاله ام بود با هم هم اتاق بودن تو خوابگاه. لیسانسش که تموم شد برا فوق رفت انگلیس از اونجام که برگشت اومد دانشگاه اینجا خالم که ازدواج کرد رفت اینجا دیگه به جز ما کسی رو نداشت. و بالاخره اونم رفت سه شنبه هفته بعد هم پروازش به انگلیسه میره تا با شوهر انگلیسیش زندگی جدیدی رو شروع کنه. شخصیت جالبی بود همیشه عکس چیزهایی رو که می گفت عمل می کرد. اونقدر پشت سر این انگلیسیها می گفت که فکر می کردی یه آدم خوب بینشون پیدا نمی شه آخرسر هم با یک انگلیسیه اصیل ازدواج کرد. البته ما هم کلی بهش خندیدیم.
واقعا ما به عنوان انسان مختاریم یا اونی که زندگی ما رو شکل می ده جبر هست. هیچ وقت هیچیک از پلانهای زندگیم اونی در نیومده که تصور می کردم خوب یا بد چیزی بوده که اصلا فکرشو نمی کردم. برا همین دیگه چند وقته اصلا فکرم نمی کنم. منتظرم ببینم تقدیر چه می کنه اگه منو بازی داد وارد شم وگرنه خودمو بی خود خسته نکنم. تجربه بدی نیست فقط عیبش تو اینه که بعضی وقتها تقدیر تنبله. لاجرم زندگی آدم یکنواخت میشه.
صحبت از تقدیر شد یاد مطلبی افتادم که چند وقت پیش از رادیو پیام شنیدم.
می گن تو زمان نوشیروان هند خراج گذار ایران بود. یه روز از دادن خراج سر باز میزنن و یه بازی اختراع می کنن می فرستن پیش انوشیروان میگن اگه تونستین نحوه بازیشو اپیدا کنین ما تسلیم ولی اگه نتونستین ما دیگه خراج نمی دیم. این بازی شطرنج بود. اون موقع هم بزرگمهر تو زندان بود دستور می دن اونو میارن اون بازی رو پیدا می کنه سیاهی و سپیدی مهره ها به معنی شب و روز بود و از آنجایی که اونا فقط به اختیار معتقد بودند بازی رو فقط بر اساس منطق تعریف کرده بودند و این تدبیر آدمی بود که پایان اونو تعیین می کرد. بزرگمهر اونو پیدا کرد و اونا رو برد و یه بازی دیگه اختراع کرد در پاسخ فرستاد که همون تخته نرد بود در این بازی تقدیر به اندازه منطق نقش داشت. در نهایت از اونجایی که هندیها به تقدیر معتقد نبودن و اونو ندید گرفته بودن بازی رو باختن.
پس من حق دارم .